افسونِ معنایِ اول

افسونِ معنایِ اول

| سیروس پرهام | منتشر شده در: نشردانش، سال چهاردهم، شماره‌های اول و دوم، آذر-اسفند 1372 | 

فن و هنر ترجمه هزار خم و چم دارد و هزاران مشکل و بلا و آفت. مترجم به قدر دانش و تجربۀ خود، این مشکل‌ها و آفت‌ها و بلاها را از سر می‌گذراند (یا از کنار آن‌ها می‌گذرد) و به‌گونه‌ای و تمهیدی از این «مهلکۀ» هزارچم «جان به در می‌برد»، خواه تندرست و سرفراز، خواه پژمرده و شرمسار، خواه نیمه‌جان و روسیاه! در این مهلکه بلاهایی هست که کم یا بیش جنبۀ عام دارد و بسا که دامنگیر همۀ مترجمان شود، از بزرگان قوی‌پنجه تا نورسیدگانی که هر واژه آنان را بسانِ مگسی آزرده و رنجه می‌دارد. در این مصاف بلاخیز، آنان که دانش و آزمودگی بیشتر دارند، البته، کمتر دستخوشِ لغزش می‌شوند. ولی، نکته اینجا است که این «بلای عام» را خاصیتی است که کمتر مترجمی در برابر آن به «مصونیت تام» دست یافته است. درجات و مراتب مصونیت هست، لیکن مصونیت و ایمنیِ تمام نیست.

نگارنده از نخستین روزی که دست به کار آزمون سنجش انتقادی ترجمه‌های فارسی (از انگلیسی) شد، یعنی در آغاز سال 1336[i]، روز به‌روز براین عقیده استوارتر گشته که بلای اول همان معنای اول است. توجیه این عقیده بدین شرح است:

در هر زبانی هر واژه‌ای دارای چندین معنا و تعریف و مفهوم است که چه بسا در تضاد کامل با یکدیگرند. مثال ساده، معنای سه‌گانۀ «شیر» در زبان فارسی است. بی آن که توجیه علمی داشته باشد، اغلب چنین می‌نماید که تقدم تعریف هر واژه در فرهنگ‌ها ملازم با نوعی اولویت و تقدم معنایی و کاربردی است. در اولین تعریف و معنای هر واژه افسونی نهفته است که جوینده را (خواه جست‌وجو در فرهنگ چاپی باشد خواه در فرهنگ ذهنی و بصری) سحر می‌کند. به گفتۀ دیگر، معنای اول نیرو و جاذبه و جادویی دارد که معانی و مفاهیم دیگر را کم‌جاذبه و کمرنگ می سازد. اولین تعریف را هیبت و صلابتی است طلسم‌گونه که معانی دیگر را به عقب می‌راند و در همان حال جوینده را، افسون‌شده و بی‌اختیار، به سوی خود می‌کشاند.

این که اعتبار و ارجحیت معنای اول جاذبه‌ای افسونی و کم‌و‌بیش مقاومت‌ناپذیر دارد شاید بیش از هر چیز بدین جهت باشد که اولین معنا در ذهن ما، و در مقایسه با تعاریف بعدی، حیطۀ معنایی گسترده‌تر و آشکارتری را دربر می‌گیرد. اختصاص یافتن اولین تعریف به یک واژۀ چندمعنایی نشانه‌ای تلقی می‌شود از امتیاز و برتری و تقدم بی چون‌وچرا بر تعاریف دیگر. «مکانیسم» و سازوکار ذهنی و روانی هرچه باشد، معنای اول همیشه کامل‌تر و دقیق‌تر و لاجرم درست‌تر و گویاتر می‌نماید.

این نیز هست که چسبیدن مترجم به مفهوم و تعریف اول و بی‌اعتنایی به معانی دیگر ممکن است، به اعتباری، از عارضه‌های سهل‌انگاری و تنبلی مترجم باشد و یا نتیجۀ کبر و غرور و خاطرجمعی کاذب او نسبت به حافظه و معلوماتش. به هر حال، آسان‌گیری و کاهلی و دل‌آسودگی نیز خالی از جاذبه‌ای نیست و افسون کبر و غرور هم آشکارتر از آن است که حاجت به شرح و بسط داشته باشد. این نیز از نتایج سحر و افسون معنای اول است که مترجم اغلب ملتفت نمی‌شود که برگزیدن اولین مفهومی که به ذهن نزدیک‌تر است چه بسا در حکم دور شدن از متن باشد. آیا این اثر سحر و افسون کلام نیست که مترجمی که پیش از این بسی عبارت‌های دشوار را به شیوایی و پاکیزگی به فارسی برگردانده است متوجه نمی‌شود که ترجمه‌اش (در آن جایگاه خاص) مغایر و متضاد با مفهوم موردنظر نویسنده، و گاه حتی خلاف مبتدا و خبر سخن او است؟

بیش از پرداختن به چگونگی کارکرد افسون معنای اول، توضیح این نکته ضرور است که موضوع این نوشته و به اصطلاح «لبۀ تیز» تیغ آن، معطوف به برگرداندن و برابر نهادن واژه‌ها و تعابیر و اصطلاحات دشوار و پیچیدۀ علمی و ادبی و فلسفی نیست. نیز تأکید باید کرد که دشواری‌های ترجمۀ متن‌های به اصطلاح «ثقیل» و ادیبانه، و به‌تبع آن، میزان امانت‌داری و وفادار ماندن مترجم به سبک خاص نگارش نویسنده هم، خارج از حوصله و مقصود این گفتار است. ناگفته پیداست که بدفهمی‌هایی چون برگرداندن «مُهر هفتم» به «سگ‌ماهی هفتم» نیز منظور نیست. کارکشته‌ترین مترجمان هم اگر این فیلم اینگمار برگمن را ندیده و چیزی دربارۀ آن نخوانده یا نشنیده باشد ممکن است مرتکب همین اشتباه شود (هرچه باشد «سگ‌ماهی» شمردنی‌تر از «مُهر» است، ولو اینکه این جانور دریایی تعریف دوم لفظ seal باشد). حتی ترجمه‌هایی چون «هفت گناه کشنده» به جای «هفت گناه کبیر» (Seven Deadly Sins) در نظر نیست. این که گناهی چون رشک و حسد چگونه می‌تواند گناهکار را محکوم به فنا یا یک‌باره سربه‌نیست کند، پرسشی است که جایگاه دیگر دارد. درست است که همین عبارت سه کلمه‌ای اشکال زیاد دارد و نشان می‌دهد که مترجم نه بر زبان انگلیسی مسلط است نه بر زبان فارسی، ولی اشکال‌هایی از این سنخ مشکل فعلی ما نیست.

آنچه در نظر است ساده‌ترین و متداول‌ترین و پیش‌پا افتاده‌ترین واژه‌هاست: مانند «out» و«back» در زبان انگلیسی. همچنین باید گفت که چون کمتر مترجمی از این لغزش همگانی بری بوده است، مثال‌هایی که آورده می‌شود ربطی به نامداری یا گمنامی و توانایی یا ناتوانی مترجمان ندارد. در این راه پرپیچ‌و‌خم هم گروهی از اکابر عالم ترجمه بر خاک افتاده‌اند و هم خیل عظیم مترجمانِ «از گرد راه رسیده.» این تیری است که بر نامی و گمنام یکسان نشیند. بر این قرار، لزومی ندارد که نام مترجم و مأخذ هر مثال ذکر شود. در کار کالبدشکافی کاری به نام و نشان کالبد ندارند!

چنان‌که گذشت، از نخستین برخورد نگارنده با بلای معنای اول تا امروز (پس از تقریباً چهل سال) هنوز نه‌تنها از شدت گیرایی این آفت افسونی ذرّه‌ای کاسته نشده، بلکه حتی بر آن افزوده هم شده است. به همین سبب است که نخستین مثال‌ها را از همان آزمون نخستین می‌آوریم و در پایان خواهیم دید که میان روز اول و آخر هیچ تفاوتی نیست. این بدان معنا است که بسیاری از مترجمان چهل سال پیش ممکن است امروز هم همچنان گرفتار همان «بلای نخستین» باشند.

  • «دور از» یا «از درونِ». والت ویتمن شعری دارد با این مطلع و به همین نام:

»Out of the cradle endlessly rocking«

چون تعریف اولِ واژۀ out خارج و بیرون و دور… است، مترجم چنین آغاز می‌کند: «دور از گهواره که…»، حال آنکه out of درست مفهوم مخالف خارج و بیرون و دور… را می‌رساند و به معنای «از» و «از درون» است. از همین دست است ترجمۀ (مترجمی دیگر) از عبارت: «He was out for fame» که به جای «جویای نام بود» چنین از آب درآمده است: در طلب شهرت به خارج رفت.» به همین حالت است ترجمۀ «born out by…» به‌صورت «گرفته‌شده از…» یا «زاده‌شده از…» (و این از مترجمی دیگر و نام‌دارتر)، حال آنکه «bear out» به معنای موافقت و تصدیق و تأیید است.

به همین قیاس، چون در همۀ فرهنگ‌ها «پشت» و «عقب» معنای اول «back» است، این مصراع شاعر دیگر امریکایی، لانگ فلو:«…my youth comes back to me» چنین ترجمه شده است: «جوانی خود را می‌بینم که همه جا پشت سرم در حرکت است» (به جای «جوانی من به نزدم باز می‌گردد».)

بدین ترتیب، نباید از تعجب شاخ درآوریم وقتی که می‌بینیم همین مترجم مصراع «They are blowing horns» را چنین ترجمه کرده است: «کلاه‌های شاخ‌دار بر سر می‌گذارند.» آخر «شاخ» اولین تعریف «horn» است و شیپور و بوق و… معنای دوم یا سوم.

  • «ملاقات» اندیشه‌ها و ستارگان. نخستین تعریف فرهنگ‌ها از واژۀ «|to| meet» ملاقات کردن است. ولی آیا آن‌گاه که سخن از تلاقی و برخورد اندیشه‌ها در میان است («the ideas meet…») می‌توان گفت که «اندیشه‌ها با هم ملاقات می‌کنند»؟ (خدایش بیامرزاد استادی که ضمن تدریس دانشگاهی روزی گفت «ستاره‌ها در آسمان با هم ملاقات می‌کنند» و یاد آن دانشجو به خیر که بی‌درنگ گفت «لابد کلاه از سر برمی‌دارند و احوال‌پرسی هم می‌کنند!»)

همچنین است برابر نهادنِ «[to] lead» و «رهبری» وقتی که، مثلاً، ماجرایی به ماجرایی دیگر منجر می‌شود («این ماجرا… به ماجرای اخیر رهبری می‌کند»… «سنگی که از بام می‌افتد ممکن است به شکستن سر یا حتی مرگ رهبری شود.»)

از همین سنخ است گذاشتن «بخت» به جای «chance» آنجا که «بخت باعث شد که کوه ریزش کند» (به جای «اتفاق» یا «تصادف»). اتفاقاً و تصادفاً، در این مورد خاص معانی «تصادف و اتفاق» یا «اتفاقی و تصادفی» در اکثر فرهنگ‌ها (از آن جمله است فرهنگ انگلیسی-فارسی حییم) اولین تعریف است از واژۀ chance.

«ثروتمندی باورنکردنی راه‌حل‌ها» (در ترجمۀ این عبارت: «incredible wealth of solutions») نیز از همین قماش است. هم‌چنین است ترجمۀ عبارتِ زیر:

«They changed it beyond recognition» به صورتِ «آن را، در آن سوی اعتراف به حقی برای آن، تغییر دادند»، که به ظاهر خیلی هم ادیبانه است ولی مراد چیزی جز «از بیخ و بن تغییر دادن» نیست.

  • معنی واژۀ «some». واژۀ «some» به نخستین و متداول‌ترین تعریف به معنای «قدری- اندکی- برخی…» است، ولی عبارت «with some justice» را نمی‌توان معادل با «با داوری اندک» (از یک مترجم بسیار مشهور) قرار داد، چرا که منظور نویسنده «تا حدودی عادلانه» بوده است و لاغیر. (بگذریم از آن که در این عبارت برگرداندن «justice» به «داوری» نیز درست نیست. منتها، چون قرار ما منحصر به واژه‌های ساده و پیش‌پاافتاده است چشم‌پوشی می‌کنیم).
  • «دیر» یا «زود». چون تعریف واژۀ «late» با «دیر» شروع می‌شود و «متأخر» تعریف بعدی است، اندک نیست مواردی که مترجمان بدون توجه به سیاق کلام، این واژه را به صورت «دیر» و «دیرینه» و «قدیم» به کار می‌گیرند. به مثل، نویسنده‌ای استدلال کرده است که قطعه شعری که از سدۀ هشتم پیش از میلاد مسیح به شمار رفته، به حکم کاوش‌های باستان‌شناختی مدت‌ها بعد و چه بسا در سدۀ پنجم پیش از مسیح سروده شده است.

(»…spectacularly late, perhaps as late as the fifth century B.C.«)

ولی ما در ترجمه می‌خوانیم که «…بسیار بسیار قدیم است و شاید به قرن پنجم پیش از میلاد برسد…» گفتن ندارد که «قرن پنجم پیش از میلاد» نه تنها «بسیار بسیار» قدیم‌تر از قرن هشتم پیش از مسیح نیست، بلکه سه قرن بعد از آن است!

لیکن، وقتی که می‌بینیم همین مترجم دربارۀ ادبیات امریکا هم بر همین نهج رفته است، یقین می‌آوریم که افسون معنای اول در کار بوده است:

«in comparison with later American literature…» («…در مقایسه با ادبیات دیرتر امریکا… [به جای متأخر یا جدیدتر].

  • «جمع کردن توپ». بلای معنای اول در برخی موارد چندان فراگیر بوده که تقریباً بر همگان کارگر افتاده و، لاجرم، در زبان ما متداول و مصطلح شده است. مثال بارز، رایج شدن اصطلاح «جمع کردن توپ [فوتبال] است به جای «[to] collect the ball»، صرفاً به این علت که گردآوردن و جمع کردن ابتدا معادل collect قرار گرفته و تعریف سوم برداشتن و همراه بردن (کسی یا چیزی از جایی) بوده است.
  • پایان سخن. هر چند که در آغاز مترجمان نامدار و تازه‌کار با هم موضوع این گفتار قرار گرفتند، در پایان باید گفت که تقریباً همۀ مثال‌ها از آثار نامداران است. علت، شاید این باشد که خطاها و لغزش‌های تازه‌کاران چندان زیاد است که این نکته‌های کوچک در کار آنان به چشم نمی‌آید. شاید هم، برعکس، توانایی مترجمان نامی در برگرداندن متون دشوار و مردافکن سبب شده است که این ناتوانی‌های خرد و ناچیز درشت‌نما و چشمگیر شود. اگر حالت دوم درست باشد، فرض و گمان وجود قدرت افسونگری معنای اول واژه‌ها به یقین نزدیک‌تر می‌آید.

آسان می‌توان پذیرفت که مترجمان «از گرد راه رسیده» و «یکی دو کتابی» دستخوش چنین لغزش‌هایی شوند. اما، چگونه می‌شود متحمل این معما شد که کسی که به‌مثل، ده دوازده کتاب ادبی و فلسفی و علمی طراز اول را به فارسی برگردانده پس از این‌همه سال و این‌همه کار هنوز درنیافته است که معنای دوم و سوم و چهارمی… نیز هست و ای بسا که تنها همان معنای آخرین، که ممکن است در مرتبۀ دهم و دوازدهم و… باشد، کارساز تواند بود.

[i] «بهترین اشعار امریکایی، ترجمه و نگارش شجاع‌الدین شفا»، مجلۀ سخن، شمارۀ دوم، سال هشتم، اردیبهشت 1336.

 

* رسم‌الخط این مقاله با رسم‌الخط فرهنگستان زبان و ادب فارسی منطبق شده است.

مقبولیت زبانی در ترجمه در قیاس با صحّت، خوانش‌پذیری و بَسَندگی

مقبولیت زبانی در ترجمه در قیاس با صحّت، خوانش‌پذیری و بَسَندگی

حسن هاشمی میناباد | منتشرشده در: جهان کتاب، سال بیست و پنجم، شمارۀ 7ـ8، مهر ـ آبان 1399

| تقدیم به آقای محمدرضا جعفری که ویرایش‌هایشان مظهر حد عالی مقبولیت زبانی در ترجمه است |

صحّت[1]، خوانش‌پذیری[2]، مقبولیت[3]، و بسندگی[4] از جمله معیارهای ارزیابی و نقد ترجمه است. اولین ملاک ساده‌ترین آن‌ها نیز هست، اما تعاریف گوناگونی از بسندگی و مقبولیت شده و حتی در مواردی این دو برای توصیف مفهوم واحدی به‌کار رفته‌اند. خوانش‌پذیری مقوله‌ای است که در هر سه مورد دیگر دخیل است.

صحّت در ترجمه ناظر است بر انتقال درست و دقیق آنچه نویسنده بیان کرده و به‌بیان‌دیگر حفظ محتوای اطلاعاتی متن به زبان طبیعی. در اینجا چیزی به متن افزوده و چیزی از متن کاسته نمی‌شود، مفهوم و پیامْ تحریف نمی‌شود و معادل درست اصطلاحات تخصصی و حرفه‌ای و صنفی و… انتقال می‌یابد. صحت با میزان مطابقت محتوای متن مقصد با متن اصلی ارتباط دارد به‌طوری‌که مخاطب زبان مقصدْ پیام را بدون مشکلی درک می‌کند.

در نقدهای ترجمه در مطبوعات عموماً در پی ارزیابی صحت اطلاعات هستند. منتقدان با مقایسه و مقابلۀ ترجمه با متن اصلی، افزایش‌ها و کاهش‌ها و موارد تحریف پیام را کشف می‌کنند. همان‌طور که اشاره شد پیام به زبان طبیعی انتقال داده می‌شود، اما ممکن است میزان صحت و مطابقت اطلاعاتی ترجمه با متن اصلی متفاوت باشد.

بسندگی یا کفایت ترجمه بیشتر به جنبه‌های مربوط به فرایند ترجمه مربوط می‌شود و ناظر است بر درجۀ مطابقت متن ترجمه‌شده با شرایطی که در دستور کار یا سفارش ترجمه[5] قید شده و نیز مطابقت متن مقصد با هدفی که در متن اصلی به آن دلیل نوشته شده. ترجمه‌ای بسنده است که به متن مبدأ و روابط متنی و هنجارهای آن وفادار مانده باشد. مترجم طبق هنجار آغازینی که برای خودش وضع می‌کند به سمت‌وسویی میل می‌کند. اگر این جهت‌گیری در راستای فرهنگ مبدأ باشد، به «ترجمۀ بسنده» می‌رسد، و اگر در راستای فرهنگ مقصد باشد، به «ترجمۀ مقبول» دست می‌یابد. بنابراین، بسندگی و مقبولیت درواقع دو قطب هنجار آغازین ترجمه هستند.

بسندگی گونه‌ای از تناظر در ترجمه است که هدف آن بازتاب دادن هنجارهای زبانی و فرهنگی متن مبدأ است. متن اصلی در قالبی ریخته می‌شود و به‌گونه‌ای بازتاب می‌یابد که با هدف تعیین‌شده در مأموریت ترجمه تطابق داشته باشد. در ترجمۀ تیتر اخبار و روزنامه‌ها و آگهی‌ها معمولاً تعارض و تنشی پیش می‌آید بین صحت و بسندگی از یک سو و مقبولیت از سوی دیگر و در نتیجه گاهی ترجمه به معنای عامّ آن کارساز نیست و باید به بازآفرینی روی آورد.

برخی از نوشته‌ها آسان‌خوان و آسان‌فهم هستند و خواننده به‌راحتی و با سرعت مناسبی آن‌ها را می‌خواند و درک می‌کند، بی آن‌که نیازی به دوباره‌خوانی و چندباره‌خوانی داشته باشد و تحلیل پیام مستلزم تلاش ذهنی قابل ملاحظه باشد. چنین متنی از ویژگی خوانش‌پذیری برخوردار است. خوانش‌پذیری عبارت است از این‌که نوشته‌ای چقدر راحت و آسان خوانده و درک می‌شود. خواننده چنین متنی را یک بار به سهولت می‌خواند و می‌فهمد و پیش می‌رود (هاشمی میناباد 1396: 2 ـ 151).

خوانش‌پذیری و درجۀ سهولت ترجمه به عوامل گوناگونی بستگی دارد که برخی از آن‌ها عبارتند از:

ــ    طول متوسط جمله‌ها و ساختار آن‌ها؛

ــ    تعداد عبارت‌ها و جمله‌واره‌ها و بندهای وابسته در جملۀ مرکب و مفصل؛

ــ    پیچیدگی دستوری عبارت‌ها و جمله‌واره‌ها و جمله‌ها؛

ــ    عبارت‌های معترضه و توضیحی زیاد؛

ــ    حذف به قرینه یا بی‌قرینه؛

ــ    سنگین بودن بار اطلاعاتی جمله؛

ــ    استفاده از واژه‌ها و عبارت‌ها و جمله‌های چندمعنا و چندپهلو، بی آن‌که بافت کلی به ابهام‌زدایی کمک کند؛

ــ    کاربرد نشانه‌های سجاوندی فراوان یا کاربرد نادرست این نشانه‌ها.

در مقایسه با متون تألیفی، خوانش‌پذیری در ترجمه اهمیت مضاعفی دارد و مترجم سعی می‌کند اثر خود را به‌گونه‌ای عرضه کند که راحت و روان و سلیس و شیوا خوانده شود و درک آن مستلزم بازگشت‌های مکرر به عقب نباشد. برای رسیدن به این هدف باید از شیوۀ بیان و ساختارهایی که موانع و دست‌اندازهایی سر راه خواننده ایجاد می‌کنند، دوری کرد. (همان)

اما خواننده و منتقد می‌خواهد این را هم بداند که آیا در ترجمه‌ای که در دست دارد، هنجارهای زبان مقصد رعایت شده، زبان طبیعی مقصد به کار برده شده، ترجمه تناسبی با زبان و فرهنگ مقصد دارد و با آن سازگار شده یا نه. در نتیجه مقبولیت یا پذیرفتگی ترجمه مطرح می‌شود.

مقبولیت زبانی در ترجمه یعنی وفادار بودن متن مقصد به هنجارها و سنت‌های تولید متن در زبان مقصد. مترجم انتظارات زبانی خواننده را در نظر می‌گیرد، اما هدف ترجمه را فراموش نمی‌کند. مقبولیت درواقع نتیجۀ تصمیم اولیۀ مترجم (هنجارآغازین) در مورد رعایت هنجارهای فرهنگ مقصد است. ترجمه‌ای مقبول است که تابع هنجارهای زبانی و ادبی فرهنگ مقصد و نظام چندگانۀ ادبی[6] مقصد یا بخشی از این نظام باشد. وفاداری به هنجارهای زبان مقصد به ترجمۀ مقبول می‌انجامد. بنابراین، پیش‌فرض‌های فرهنگی جامعه‌ای که در ترجمه در چهارچوب آن صورت می‌گیرد به میزان زیادی مقبولیت آن را تعیین می‌کند.

مقبولیت در ترجمۀ ادبی و نسبت آن با روش کار مترجم بستگی دارد به تلقی او از زبان به‌طورکلی، رابطه و مناسبات بین زبان مبدأ و مقصد، تفاوت‌های فرهنگی، معیارهای مسلط زیبایی‌شناختی در فرهنگ و زبان مقصد، ساختار قدرت ادبی جامعه، و بوطیقای حاکم بر فرهنگ مقصد.

از نظر آندره لُفِوِر، ترجمه‌پژوه و ادیب فرانسوی، بوطیقا از دو مؤلفه تشکیل شده: 1) مجموعه‌ای از صنایع ادبی، سبک‌ها و گونه‌های ادبی، مضامین، شخصیت‌ها و موقعیت‌های کهن‌الگویی، و نمادها؛ و 2) دیدگاه رایج در یک دورۀ تاریخی و در یک جامعۀ خاص دربارۀ نقشی که ادبیات در کلیت نظام اجتماعی دارد یا باید داشته باشد.

ترجمۀ مقبولْ متنی است که انتظارات مخاطب مورد نظر را از لحاظ انسجام واژگانی و معنایی و دیگر معیارهای متنیت در زبان مقصد برآورده می‌سازد؛ صاحب اصالت متنی مورد نظر در زبان و فرهنگ مقصد است؛ با هنجارهای زبانی فرهنگ مقصد تناسب تامّ و تمام دارد؛ در عین معنادار و اطلاع‌رسان بودن، اصالت زبانی مقصد را در خود دارد؛ قصد و نیت ارتباطی نویسنده را با شفافیت منعکس می‌سازد، به‌گونه‌ای است که انگار در زبان مقصد به‌صورت متنی بومی نوشته شده و سبک و سیاق بومی دارد؛ و درنهایت سلیس و روان و خوش‌خوان است. بدین ترتیب ترجمۀ مقبول از صفت خوانش‌پذیری به کمال برخوردار است، اما هر ترجمۀ خوانش‌پذیری را نمی‌توان ترجمۀ مقبولی دانست.

مفهوم مقبولیت را به‌ویژه در مقایسۀ دو یا چند ترجمه از یک اثر می‌توان به کار برد، مخصوصاً در اوضاع کنونی که ترجمه‌های مکرر فراوان‌تر شده‌اند، تا بتوان بهترین ترجمه را برگزید. چه‌بسا یکی از چنین ترجمه‌هایی از معیارهای صحت و خوانش‌پذیری برخوردار باشد و ایرادی بر آن متصور نباشد، اما نتوان صفت مقبولیت را در مورد آن به کار برد.

حال، نمونه‌هایی از مترجمان خوب می‌آورم تا مفهوم مقبولیت زبانی در ترجمه سنجیده شود. نمونه‌های اول (حکمت، بهروزی) ترجمه‌هایی خوب و خوانش‌پذیر و عمدتاً صحیح هستند؛ نمونه‌های دوم (کامشاد، کوثری) هم صحیح‌اند و هم خوانش‌پذیر و هم از مقبولیت زبانی برخوردارند.

هردو نمونه‌ای که برای مقایسۀ مقبولیت ترجمه آورده می‌شود، باید معیارهای صحّت و خوانش‌پذیری را برآورده سازند. بنابراین، انتخاب نمونه‌ها برای من سخت بود و وقت‌گیر. نمونه‌های خوبی پیدا کردم اما مجبور شدم آن‌ها را به دلایل مختلف کنار بگذارم. گاهی هم به یکی از دو منبع مناسب کارم دسترسی نداشتم.

اخیراً حس یک پایان (ترجمۀ The Sense of an Ending) از جولین بارنْز به ترجمۀ محمد حکمت، مترجم افغانستانی، را دیدم. پیش‌ازاین، بخشی از آغاز این رمان به ترجمۀ حسن کامشاد با عنوان درک یک پایان (نشر نو، 1398) را با اصل انگلیسی‌اش مقابله کرده بودم. این دو ترجمه را هم از سر کنجکاوی با هم مقایسه کردم. محمد حکمت خوب ترجمه کرده و نثرش با فارسی رایج در ایران تفاوت بارزی ندارد به‌جز موارد نادر واژگانی، مثلاً plughole را اولی «سوراخ راه‌آب» نوشته و دومی «سوراخ کاسۀ دستشویی». به‌هرحال، این نثر حداقل برای نگارنده فرقی با نثر فارسی ایران ندارد.

 

1 ـ 1 حس یک پایان، محمد حکمت (1394: 8 ـ 17):

«بدون ترتیب خاصی به یاد می‌آورم:

ــ        مچ دستی که برق می‌زند؛

ــ        بخاری که از ظرف‌شویی خیس بلند می‌شود وقتی خنده‌کنان ماهیتابه‌ای داغ تویش انداخته می‌شود؛

ــ        لخته‌های […][7] که در سوراخ راه‌آب چرخ می‌خورند پیش از این‌که از بالا تا پایین خانه‌ای بلند را طی کنند؛

ــ        رودخانه‌ای که ناباورانه سربالا می‌رود[8]، موج‌هایش و خروش‌شان با نیم دوجین چراغ‌قوۀ تعقیب‌کننده روشن شده‌اند؛

ــ        رودی دیگر، پهن و خاکستری، که جهت جریانش توسط باد تندی که سطحش را مواج می‌کند، پنهان شده است؛

ــ        آب توی وان حمام که مدت‌هاست پشت دری بسته سرد شده است.

این آخری چیزی نیست که واقعاً دیده باشم، ولی آن‌چه در نهایت به یاد می‌آوری، همیشه عین همان چیزی است که خود شاهدش بوده‌ای.

ما در زمان زندگی می‌کنیم ــ زمان نگه‌مان می‌دارد و حالت‌مان می‌دهد ــ ولی هرگز احساس نکرده‌ام که آن را خوب می‌فهمم. و منظورم نظریه‌های علمی نیست که زمان خم می‌شود و به عقب برمی‌گردد یا ممکن است در جایی دیگر به صورت موازی وجود داشته باشد. نه، منظورم زمان معمولی و روزمره است که ساعت‌های دیواری و مچی خاطرجمع‌مان می‌کنند که با نظم و ترتیب می‌گذرد.»

 

2 ـ 1 درک یک پایان، حسن کامشاد (1398: 4 ـ 3):

«بی‌هیچ ترتیب خاصی به یاد می‌آورم:

ــ        نرمۀ براق مچ دست را؛

ــ        تابۀ داغی را که همراه با خنده توی ظرف‌شویی خیس پرت می‌شود و بخار آبی را که از آن برمی‌خیزد؛

ــ        قطره‌هایی را که توی سوراخ کاسۀ دستشویی چرخ می‌خورَد و سپس تمامی طول یک ساختمان بلند را طی می‌کند؛

ــ        رودی را که به شکل غریبی رو به بالادست می‌رود و نور پنج شش چراغ‌قوه بر موج‌ها و شکسته‌موج‌هایش می‌تابد؛

ــ        رود دیگری را، پهن و خاکستری‌رنگ، که باد شدید سطح آن را برمی‌آشوبد و جهت جریانش را طور دیگری نشان می‌دهد؛

ــ        آب توی وان را که پشت درِ بسته مدتی‌ست سرد شده.

این آخری را به چشم ندیدم، ولی آنچه در حافظه می‌ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بودیم.

ما در زمان به‌سر می‌بریم ــ زمان ما را در خود می‌گیرد و شکل می‌دهد ــ اما هیچ‌گاه احساس نکرده‌ام که زمان را چندان خوب نمی‌فهمم. و مقصودم نظریه‌های مربوط به پیچش و بازگشت زمان، یا امکان وجود آن به شکل‌های موازی در جای دیگر نیست. نه، منظورم زمان عادی است، زمان روزمره، که به شهادت ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم می‌گذرد.»

 

لازم نیست در این مرحله دو ترجمۀ درک یک پایان را از لحاظ صحت یا بسندگی با هم مقایسه کنید بلکه آن‌ها را در درجۀ اول به لحاظ مقبولیت و در درجۀ دوم از نظر خوانش‌پذیری در تقابل با هم قرار بدهید. ترجمۀ محمد حکمت مشکل خاصی از دیدگاه خوانش‌پذیری ندارد، اما مسئله در این است که از مقبولیت برگردان کامشاد برخوردار نیست.

چه‌بسا با این مقایسۀ من موافق نباشید و استدلال کنید که موارد مقایسه یکی متعلق به فارسی ایران است و دیگری فارسی افغانستان. اشاره شد که در نثر حکمت تفاوت بارزی با نثر رایج در ایران ندیدم. حال نمونه‌ای می‌آورم از ترجمۀ سالومۀ اسکار وایلد به دست سیروس بهروزی (1342) و عبدالله کوثری (1385).

 

1 ـ 2 سالومه، سیروس بهروزی (1342: 4 ـ 43):

«یحیی من شیفتۀ جسم توام. بدنت به سپیدی سوسن است، سوسن کشتزارانی که دروگر را بدان گذر نباشد. بدنت به سپیدی برف کوهسارانست، به سپیدی برفی که از فراز کهسار یهودا به دره‌ها سرازیر گردد. گل‌های گلزار ملکۀ عربستان، همانند بدن تو سپید نیست، گل‌های گلزار عطربیز ملکۀ عربستان، و گام‌های سپیده در آن دم که پای بر برگ‌ها می‌نهد؛ و قرص ماه، در آن زمان که بر سینۀ دریا آرمیده است، هیچ‌یک و هیچ‌چیز دیگر در این جهان به سپیدی بدن تو نیست، بگذار تا بدان دست بکشم.»

 

2 ـ 2 سالومه، عبدالله کوثری (1385: 34):

«یحیی، من بر تو عاشقم. تن تو سپید چون سوسن‌های کشتزاری است که دروگران هرگزش درو نکرده‌اند. تن تو سپید چون برفی‌ست خفته بر کوهساران، چون برفی که بر کوه‌های یهودیه خفته است و به دره‌ها سرازیر می‌شود. گل‌های باغ ملکۀ عربستان چندان سپید نیست که تن تو. نه گل‌های باغ ملکۀ عربستان و نه پاهای سپیده‌دم آنگاه که بر برگ‌ها فرود می‌آید و نه سینۀ ماه آنگاه که بر سینۀ دریا می‌خسبد… در این عالم هیچ‌چیز به سپیدی تن تو نیست. بگذار تا دست بر پیکرت بسایم.»

 

1 ـ 3 سالومه، سیروس بهروزی (1342: 69):

«سالومه، سالومه، برقص. از تو خواهانم که بهرم رقص کنی. من به غم اندرم. امشب اندوهگینم. چون بدینجا آمدم در خون لغزیدم که نشانه‌ای بی‌شگونست. و یقین دارم که در قصر صدای ضربان بال‌هایی شنفتم، ضربان بال‌هایی غول‌آسا. چرائیش [چرایی‌اش] را نتوانم گفت. امشب اندوهگینم. پس برقص برای من، برقص برای من، سالومه، تمنا دارم از تو. اگر بهر من رقص کنی، توانی خواست خود را بگویی تا من برآورم. هم اگر نیم کشورم باشد.»

 

2 ـ 3 سالومه، عبدالله کوثری (1385: 7 ـ 66)

«سالومه، سالومه، از برای من برقص. تمنا می‌کنم که برای من برقصی. امشب غمگین‌ام من. آری امشب اندوه گریبانم گرفته. به اینجا که می‌آمدم بر خون لغزیدم و این نشانۀ شومی است و یقین دارم که بانگ بر هم خوردن بال‌هایی را شنیدم، بر هم خوردن بال‌هایی کلان. از این‌ها هیچ درنمی‌یابم… امشب غمگین‌ام. پس، از برای من برقص. برقص از برای من، سالومه. از تو تمنا می‌کنم. اگر از بهر من برقصی، رخصت داری که هرچه می‌خواهی از من طلب کنی، و من به تو خواهمش داد، حتی اگر نیمی از پادشاهی من باشد.»

 

الحق‌والانصاف، ترجمۀ بهروزی برگردان خوبی است و نثر ادبی پخته‌ای دارد. اگر آن را به‌تنهایی و بدون مقایسه با ترجمۀ کوثری بخوانیم، عیب و ایراد عمده‌ای در آن نمی‌بینیم و از خواندنش لذت می‌بریم. اما وقتی معیار مقبولیت زبانی را وارد می‌کنیم، بهروزی در مقابل کوثری شکست می‌خورد. نثر فخیم و جاندار ادبی کهن کوثری کاملاً مشهود است و موسیقی کلام در سرتاسر متن به ترنّم درآمده.

سال‌ها پیش که با مفاهیم جدید ترجمه‌پژوهی آشنا نبودم و خودِ ترجمه‌پژوهی هم این‌چنین شکوفا نشده بود، مسئله‌ای را در ترجمۀ ادبی مطرح کردم به اسم «ملاحت» (1379: 310). ظاهراً عطار نیشابوری است که می‌گوید: «فصاحت می‌فروشی بی‌ملاحت/ ملاحت باید اول، پس فصاحت.»

ترجمۀ ادبی، و نیز هر اثر ادبی و هنری، باید چاشنی و طعمی داشته باشد. این ملاحت و دل‌نشینی و لطف کلام، هم باید در کلیت اثر باشد و هم در اجزای آن؛ هم در ساخت جمله باشد و هم در انتخاب واژگان، به‌ویژه در جاهایی که این ملاحت در متن اصلی به نحوی ظریف متبلور شده باشد. ترجمه‌های بسیار درست و دقیق زیادی داریم که فاقد این نمک و گیرایی هستند.

اما چگونه می‌توان به مقبولیت در ترجمه دست یافت؟ این کار مستلزم ممارست و ورزیدگی در زبان مقصد است و مقداری هم ذوق و قریحه لازم است و نیز طبع روان. گذشته از این‌ها پشتکار می‌خواهد و تلاش‌های فراوانی برای قوام آوردن ترجمه (نک. هاشمی میناباد، 1398: 9 ـ 57). به‌هرتقدیر، مقبولیت و خوانش‌پذیری به‌راحتی به دست نمی‌آید. هم‌نوا با قاضی احمد غفاری ــ «که تذکره‌نویسان از حدّت ذهن و سلیقۀ انشاء او یاد کرده‌اند» (شریفی، 1396) ــ می‌گوییم:

«چهل سال عمرم به خط شد تلف/ سرِ زلف خط ناید آسان به کف.»

 

کتابنامه

بهروزی، سیروس (1342) سالومه، نوشتۀ اسکار وایلد، تهران: کتاب‌های جیبی.

حکمت، محمد (1394) حس یک پایان، نوشتۀ جولین بارنز، کابل: نشر زریاب.

شریفی، محمد (1396) فرهنگ ادبیات فارسی، ویراستار محمدرضا جعفری. تهران: نشر نو.

فرح‌زاد، فرزانه (1394) فرهنگ جامع مطالعات ترجمه، تهران: علمی.

کامشاد، حسن (1398) درک یک پایان، نوشتۀ جولین بارنز، تهران: نشر نو.

کوثری، عبدالله (1385) سالومه، نوشتۀ اسکار وایلد، تهران: هرمس.

هاشمی میناباد، حسن (1379) «معیارهای نقد و بررسی ترجمۀ آثار داستانی»، مجموعه مقالات نخستین همایش ترجمۀ ادبی در ایران، مشهد: نشر بنفشه.

ــــــــــــ (1396) گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار.

ــــــــــــ (1398) «تجربه‌ای در قوام آوردن ترجمه و زیباسازی زبان ترجمه»، جهان کتاب، س 24، ش 3 ـ 5، ص 9 ـ 57.

 

Aresta, Ria, et al. (2018) “The Influence of Translation Techniques on the Accuracy and Acceptability of Translated Utterances that Flout the Maxim of Quality”, Humaniora, Vol. 30, No. 2, p. 176–191.

Munday, Jeremy (2012) Introducing Translation Studies, Theories and Applications, Abingdon/New York: Routledge,

Nae, Niculina (2004) “Markedness, Relevance and Acceptability in Translation”, Forum of International Development Studies, Vol. 26, No. 3, p. 103-14.

Savitri, Yola (2018) an Analysis of Students’ Translation Quality (Accuracy, Readability and Acceptability), An MA Dissertation, University of Lampung.

Williams, Malcolm (2004) Translation quality assessment: an argumentation-centered approach, Ottawa: University of Ottawa Press.


[1]. accuracy

[2]. readability

[3]. acceptability

[4]. adequacy

[5] Translation brief

[6]. ادبیات در هر جامعه و فرهنگ خاص عبارت است از مجموعه‌ای از نظام‌های ادبی شامل ادبیات رسمی و غیررسمی (مانند ادبیات کودک، ادبیات عامه، داستان‌های پرسوزوگداز از نوع آثار فهیمه رحیمی و ر. اعتمادی و ادبیات ترجمه‌شده/ مترجَم). ادبیات به‌طور عام و ادبیات ترجمه‌ای به‌طور خاص درون چهارچوب بزرگ‌تر اجتماعی و تاریخی فرهنگ خاصی تحول می‌یابند. نظام‌های مختلف ادبی، از جمله ادبیات ترجمه‌شده، نظام چندگانه‌ای را تشکیل می‌دهند که مجموعه‌ای هستند دارای ارتباط متقابل و ساختار سلسله‌مراتبی. ادبیات ترجمه‌ای با انواع دیگر ادبی تعامل دارد و روش ترجمۀ متون از این تعامل تأثیر می‌پذیرد. نظریۀ نظام‌های چندگانه را اِوِن زُهر مطرح کرد.

[7]. در اینجا کلمه‌ای را به‌ناچار ممیزی کردم! این اتفاق در ترجمۀ کامشاد هم صورت گرفته، البته نه به دست من.

[8]. حکمت در پی‌نویس مربوط به صفحه 54 توضیحی در مورد «رودخانه‌ای که ناباورانه سربالا می‌رود» داده، اما بی‌شمارۀ تُک. Severn bore موجی است در رودخانۀ سِوِرن انگلستان که بر اثر مدّ در دهانۀ رود پدید می‌آید و برخلاف جریان آب حرکت می‌کند.