امروز باید برای امضای قرارداد ویرایش کتاب میرفتم. تو مسیر، راننده انگار دلش خیلی پُر بود. میگفت بیمه نداره و بهسختی داره خونوادهش رو اداره میکنه. میگفت: «خیلی زور داره، تو این نداری، برای آلونکی که به هزار زحمت پولش رو جور کردم کلی مالیات بدم.»
با خودم گفتم: «خوبه من نه بیمه دارم، نه مالیات میدم.»
از ماشین پیاده شدم و رفتم ساختمون پرستو، اتاق شمارۀ 3. برگۀ قرارداد رو گرفتم و یه گوشه نشستم تا امضاش کنم. رسیدم به انتهای صفحه و خواستم امضاش کنم که دیدم نوشته:
کسورات: بابت بیمه و مالیات!!
زهره خرمایی _ عضو پیوستۀ انجمن صنفی ویراستاران