یار بی‌رمق

یار بی‌رمق

ساعت نزدیک دوی بعدازظهر است و با دو تا از دوستانم در یک روز نه خیلی گرم بهاری اما شلوغ قرار دیدار دارم. ده دقیقه به دو می‌رسم. برای دیدن فیلمِ مجبوریم به سینما می‌رویم. فیلمی با فضای خاکستری و مضمونی اجتماعی. داستان ذهنم را درگیر می‌کند. به حال‌وروز مردممان، کشورمان و دغدغه‌های عجیب‌وغریبِ این روزهایمان فکر می‌کنم.

از سینما بیرون می‌آییم و کمی دربارۀ دیدگاهمان به فیلم صحبت می‌کنیم. در حال گذشتن از چهارراه در میدان قدس هستیم که ناگهان به پایین خیابان شریعتی اشاره می‌کنم و به دوستانم آدرس کتاب‌فروشی «گوشه‌کتاب» را می‌دهم که تا حدودی در جریان اتفاقِ رخ‌داده برای آن هستند. کتاب‌فروشی‌ای که این روزها حال اهالی‌اش خوب نیست و معلوم نیست که سرنوشتش چه خواهد شد. آیا مانند دیگر کتاب‌فروشی‌ها تعطیل خواهد شد و منتظر شرایط و زمان بهتری خواهد ماند؟ چند هفته پیش اهالی این کتاب‌فروشی، صبح، وقتی به محل کار خود می‌رسند با صحنۀ آتش‌سوزیِ ورودی ساختمان مواجه می‌شوند: خاکستر شدن ویترین زیبایشان که با ذوق تمام با کتاب و مجسمه‌هایی از کتاب و کتاب‌خوانی تزیین کرده بودند و ورودی ساختمان بانکی که در همسایگی‌شان قرار دارد. گویا علتِ حادثه بی‌دقتی کارتن‌خوابی است که شب را در خیابان سپری کرده. ذهنم برمی‌گردد به فیلمی که آن روز دیده بودیم. موضوع آن دربارۀ یکی از مشکلاتی بود که گریبان‌گیر کارتن‌خواب‌ها و جامعه است. حالا انگار شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دست‌به‌دست داده‌اند تا کتاب‌فروشی‌ها را به علتی به تعطیلی بکشانند. گردانندگان این کتاب‌فروشی‌ها با زحمت و ذوق فعالیت خود را آغاز می‌کنند اما روزگار عرصه را هر لحظه بر آن‌ها تنگ و تنگ‌تر کرده است. البته کتاب‌فروشی‌هایی که کهنه‌کارند و روزگارانِ سخت بسیاری را پشت سر گذاشته‌اند نیز در چند سال اخیر چنان صدمه دیده‌اند که دیگر جانی در تنِ رنجور آن‌ها نمانده و یکی پس از دیگری بسته می‌شوند و این تلخی را دوچندان می‌کند.

دوستم در همان حین می‌گوید اتفاقاً «نمایشگاه کتاب کودک» با نام «کتاب‌بانی» هم به‌تازگی تعطیل شد. این کتاب‌فروشی از سال ۱۳۵۹ مشغول به فعالیت بود اما حالا در صفحۀ اینستاگرام خود نوشته‌اند: «بار روانی و مالی شرایط موجود باعث شده فعلاً رمقی برای ادامۀ مسیر نداشته باشیم.» به همین راحتی و تمام! در آخرِ یادداشتشان هم ما را دلگرم می‌کنند که شاید وقتی دیگر در شرایطی بهتر دوباره ادامه دادیم و آغاز کردیم. زمانی که به «گوشه‌کتاب» رفتم نیز همین امیدواری‌ها را شنیدم، زمانی که ته دلشان غمگین و نگران بود از آینده و اتفاقِ افتاده که باعث شده تا چوب حراج بر کتاب و کالاهای خود بزنند.

وارد پیاده‌رو می‌شویم. دست‌فروشانِ کنار پیاده‌رو، طعم تلخ داستان فیلمی که دیده بودم و خبر بسته شدن یک‌به‌یک کتاب‌فروشی‌های محلی بر قلبم سنگینی می‌کند. نمی‌خواهم خاکستری و تلخ بنویسم، همیشه باید امید داشت. امید دارم که حمایت‌هایمان از کتاب‌فروشی‌ها همچنان ادامه داشته باشد تا بسته نشوند، تا تاب بیاورند و روزهای خوب و شرایط بهتر زودتر از آنچه فکر می‌کنیم فرابرسد. امیدوارم با همدلی و دست‌دردست هم حامی کتابفروشان بی‌رمق و بی‌جان باقی‌مانده باشیم و نگذاریم که بسته شوند. فقر گریبان‌گیر مردم نشود و دیگر کسی در خیابان نخوابد، کسی دیگر زیر فشار تورم خم نشود، کسی دیگر داغ‌دار نشود و … .

 

منا رجبیه فرد، عضو پیوستۀ انجمن صنفی ویراستاران

 

از مصائب ویراستاری

در همین زمان کوتاهِ حدوداً شش هفت ساله‌ای که پا به عرصۀ شیرین و زیبای ویراستاری گذاشته‌ام اندک تجربه‌ای اندوخته‌ام که شاید بد نباشد از گوشۀ کوچکی از آن با شما همکاران و تازه‌واردان در این عرصه دردِدل کنم.

ویرایش هنری است ظریف و پُرکار. حوصله و صبر بالایی می‌طلبد و حلاوت نتیجۀ کاری خوب همیشه کامتان را شیرین‌تر می‌کند برای ادامه‌دادن و هرچه بهترشدن در این حرفه، اما لحظاتی بسیار دشوار هم هست که در شرایط همکاری با یک نشر یا نشریه‌ای پیش می‌آید که اینجا دیگر باید از مصائب حرفۀ ویراستاری گفت. گاه سروکار با متونی می‌افتد که داعیۀ این را دارند که نوآورند و می‌خواهند حرفی تازه بزنند. اما زهی خیال باطل! نویسندۀ این دست مطالب، که گاه ممکن است پژوهشگری کهنه‌کار یا خوشنام در همان عرصه باشد، در متنِ خود ساده‌ترین اصول نگارشی را رعایت نکرده است و دقت و زحمت لازم را هم برای انسجام و درستی در محتوای تولیدشدۀ خود نیز به کار نگرفته است. درنهایت متنِ وصله‌پینه‌شده‌ای در اختیار ویراستار قرار می‌گیرد که اکثر اوقات، به علت سهولت، ازطریق جست‌وجوهای اینترنتی یافت شده‌اند و دیگر اینجاست که نوآوری‌ای در کار دیده نمی‌شود؛ اصلاً شاید برای همین است که بیشتر اوقات متونی به دست ویراستار می‌رسند که با بی‌دقتی نگارش یا ترجمه شده‌اند. نتیجۀ تمام این موارد می‌شود کوتاهی نویسنده یا مترجم در وظایف اولیۀ خود و صرف زمان زیاد در رفع تمامی نواقص متن برای ویراستار که گاه به بازنویسی آن منجر می‌شود.

شخصاً تجربه‌ای داشته‌ام در این زمینه با نشریه‌ای دولتی که چنین داعیه‌ای را در حوزۀ آموزشی و تولید محتوایی نو درزمینۀ تعلیم‌وتربیت داشت. اما ویراستار وقتی تنها ده مقاله از مقالات آن را می‌خواند متوجه می‌شود که نه‌تنها محتوای تولیدشده چیزی اضافه نمی‌کند، بلکه آن‌قدر از روی مطالب دیگر، که آن‌ها هم گاه ایراد محتوایی و نگارشی دارند، نسخه‌برداری شده که آن وصله‌پینه‌ها توی ذوق می‌زند و متن چیزی نخ‌نما و بیات است!

گفتنی است که این دست موارد را برحسب تجربه در برخی حوزه‌های دیگر هم دیده‌ام، اما دردناک وقتی است که این موضوع در حوزۀ علوم‌انسانی شایع‌تر و بسیار نگران‌کننده است. مصائبِ ویراستار در این است که متن از لحاظ ساختاری، اصول نوشتاری، استناددهی و گاه اعتبار مطلب جای تردید دارد. ویراستار به تمام زیروبمِ متن نگاه می‌اندازد و از همان صفحه‌های ابتدایی یا حتی سطور اول متوجه تمام این نکات و سهل‌انگاری‌های مؤلف در متن می‌شود. وقتی هم متذکر می‌شود، جالب آنجاست که سردبیر یا مسئول محترم آن‌قدر در قید و بند رسالتِ نشریۀ خود است که دیگر متوجه آن همه زحمت ویراستار، به‌خصوص درزمینۀ ویرایش محتوایی، و زمان زیادی که صرفِ آن مقالات و متون خواهد شد نمی‌شود. در آخر هم متوقع است از اینکه چرا مثلاً نام فلان شخص در متن را درباره‌اش به قدر کافی تحقیق نکرده‌اید و باید حذف می‌شده است؛ انتظاری عجیب و غریب از ویراستارِ بیچاره! متأسفانه، به‌جای گوشزد به نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا در ارائۀ هرچه بهتر مقاله‌های خود بیشترین انتظار از ویراستار می‌رود که تمام‌وکمال متنی بی‌نقص در مدت‌زمانی کم تحویل دهد. ابهام و اشتباهات در ذکر عنوان یا نام‌های تاریخی، توجه‌نکردن به ترتیب تاریخی وقایع، نامفهومی در نقل‌قول‌ها و استفاده از منابعِ نامعتبر، همه و همه، که بیش از این‌هاست، هم برای خود نشر و نشریه و هم برای ویراستار زمان و انرژی دوچندانی می‌طلبد که بیشتر متوجه ویراستار است. درصورتی‌که اگر تولیدکنندگان محتوا و ناشران هم کمی چنین سختگیری‌ها در قبالِ ویراستار را با نویسنده یا مترجم داشته باشند، این فرسودگی را ویراستاران کمتر متحمل می‌شوند و انرژی آن‌ها در حیطۀ اصلی وظایفشان صرف خواهد شد.

اُمید است اکنون که انجمن صنفی ویراستاران کشوری شده است مواردی از این دست، که کم نیستند، بیشتر مطرح شوند و با نشستن پای دردِدل ویراستاران در مرتفع‌کردن این مصائب بکوشیم تا بَل آگاهی در این زمینه برای ناشران، گردانندگان نشریات و غیره هرچه بیشتر فراهم شود و جایگاه ویراستار به‌درستی تفهیم و تقویت شود. اهمیت این موضوع نه‌تنها در عرصۀ نشر و ویرایش بسیار زیاد است، بلکه حتی در تولید محتوای متون به زبان فارسی، به‌خصوص حوزۀ علوم‌انسانی، بسیار پُررنگ و جدی است.

 

منا رجبیه‌فرد _ عضو پیوستۀ انجمن صنفی ویراستاران

دردِدل

امروز باید برای امضای قرارداد ویرایش کتاب می‌رفتم. تو مسیر، راننده انگار دلش خیلی پُر بود. می‌گفت بیمه نداره و به‌سختی داره خونواده‌ش رو اداره می‌کنه. می‌گفت: «خیلی زور داره، تو این نداری، برای آلونکی که به هزار زحمت پولش رو جور کردم کلی مالیات بدم.»

با خودم گفتم: «خوبه من نه بیمه دارم، نه مالیات می‌دم.»

از ماشین پیاده شدم و رفتم ساختمون پرستو، اتاق شمارۀ 3. برگۀ قرارداد رو گرفتم و یه گوشه نشستم تا امضاش کنم. رسیدم به انتهای صفحه و خواستم امضاش کنم که دیدم نوشته:

کسورات: بابت بیمه و مالیات!!

 

زهره خرمایی _ عضو پیوستۀ انجمن صنفی ویراستاران

ویراستار معجزه‌گر

توقعی که همه از ویراستار دارند بسیار بالاست (از ناشر گرفته تا مترجم و دیگران). مترجمْ کتاب را شتاب‌زده و نامفهوم ترجمه می‌کند و پشتش گرم است که ویراستاری بعد از او خواهد آمد و همۀ کارهای نکردۀ او را انجام می‌دهد، از معنا‌دار کردن جملات گرفته تا ترجمۀ جملات پیچیده و رهاشده… ناشر هم کتابِ بد از مترجم تحویل می‌گیرد و خیالش راحت است که ویراستارْ کتاب را به‌کل دگرگون می‌کند. مردم هم اغلب، به محض اینکه می‌بینند کتابی بد ترجمه شده، می‌گویند مگر ویراستار نداشت.

ما اگر کار استادان قدیم را قبول داریم، باید حرف‌های‌شان را هم قبول داشته باشیم. استاد ابوالحسن نجفی در مقاله‌اش به‌وضوح اعلام می‌کند که ویراستار نباید بیش از سی درصد در کتاب دست ببرد، که اگر ببرد دیگر اسمش ویرایش نیست، می‌شود «بازنویسی». البته درمورد استاد سمیعی مطمئن نیستم، اما از همکار او شنیده‌ام که گویا استاد هم که معروف است، در جوانی، فراوان در کتاب‌ها دست می‌بُرد، از چند سال گذشته دیگر چنین کاری نمی‌کند و کتاب‌هایی را که به ویرایش اساسی نیاز دارند قبول نمی‌کند.

به گمانم، انجمن صنفی می‌تواند این تصور و توقع را هم در ذهن ناشر و هم در ذهن مترجم، و به‌تدریج در ذهن مردم، از بین ببرد که ویراستار قرار است «معجزه ‌کند». کتابی که در امریکا یا فرانسه چاپ می‌شود و هم‌زمان سه یا چهار ناشر ایرانی، هیجان‌زده، برای چاپش اقدام می‌کنند و مترجم، در رقابتی تنگاتنگ، دو‌ماهه آن را ترجمه می‌کند، چه توقعی از آن می‌رود؟ اگر چند مورد استثناء در نشر ایران اتفاق افتاده و ویراستار کتاب را بازنویسی کرده – ازجمله ویرایش کتاب از صبا تا نیما یا خشم و هیاهوی فاکنر – ما نباید این چند «استثناء» را تبدیل کنیم به «قاعده»، و از همۀ ویراستاران توقع داشته باشیم کتاب بد تحویل بگیرند، معجزه کنند و یک‌ماهه کتاب بی‌غلط و تمیز تحویل بدهند. وقتی ناشر در بررسی اولیه می‌‌بیند که کتاب بیش از سی درصد به تغییر نیاز دارد، یا نباید کتاب را بپذیرد یا باید مسئولیت بازترجمه را بپذیرد که زمان، هزینه و شرایط خودش را دارد.

با توجه به کشوری شدن انجمن، پیشنهاد من این است که هیئت‌مدیره، اگر صلاح می‌دانند، این موضوع را برای همگان جا بیندازند که مترجم وظیفه دارد کتاب را کامل و، دست‌کم از نظر خودش، درست ترجمه کند، و پس از خواندن جملاتِ خودش «تعجب» نکند! ویراستار وظیفۀ ویرایش کتاب را برعهده دارد و نمونه‌خوان هم وظیفۀ خودش را. کمک کنیم این سه وظیفه را از هم تفکیک کنیم.

انجمن صنفی باید قاعده را اصل بداند نه استثناء را. همۀ ویراستاران باید چند اشتباه‌ احتمالی کتاب را، که مترجم متوجه نشده، بر‌طرف کنند و نثر آن را پاکیزه کنند. حال اگر ویراستاری، به هر علتی، تمایل دارد از سی درصد فراتر رود و کل کتاب را بازنویسی کند، دیگر جزء استثناهاست؛ خودش می‌داند و ناشرش. در مواردی که کتاب بد ترجمه شده، تکیه‌کردن به جملۀ «هنر ویراستار این است که…» به معنای برعهده گرفتن وظیفه‌ای است که قرار بوده مترجم انجام دهد. به نظر من، هنر ویراستار این است که کار خودش را در حوزۀ اختیارات ویرایش به‌درستی انجام دهد.

حامد حکیمی _ عضو پیوستۀ انجمن صنفی ویراستاران