بهترین منابع برای شناخت انسان و شخصیتها رمان است و هیچچیز نمیتواند جای آن را بگیرد.
بخشهایی از گفتوگو با عبدالحسین آذرنگ در شبکۀ رادیویی فرهنگ (پنج شنبه ۱۶اسفند)
مصاحبهکننده: علی عظیمینژادان در برنامۀ نامآوران ایران زمین
عبدالحسین آذرنگ از زندگی و سوابق کاری خود میگوید:
من در ۱۵ آذر ۱۳۲۵، تقریباً مقارن با ایام عاشورا، در کرمانشاه به دنیا آمدم و برای همین اسمم را گذاشتند عبدالحسین. در همانجا درس خواندم دبیرستان را تمام کردم و وارد دانشگاه شیراز شدم.
در کودکی پدرم مرا به قرائتخانۀ شهرداری، نزدیک شهرداری کرمانشاه، میبرد که الآن از بین رفته، تالار بزرگی بود که وسط آن میز بزرگی داشت و پر از روزنامههای مختلف بود؛ مردم میآمدند و روزنامهها را میخواندند آنهم با صدای بلند. در همان دوره ماجراهای سیاسی جریان داشت و نادعلی خان کریمی وکیل مجلس در دورۀ مصدق در همسایگی ما زندگی میکرد. بین نادعلی خان کریمی و پدر من دوستی بود. پدر من در کارهای حقوقی (دادگستری) بود. خوشنثر و خوشقلم بود و نوشتههایی که از طرف نادعلی خان میآمد را بهاصطلاح امروز ویرایش میکرد؛ نامه را به من میداد تا به دست نادعلی خان برسانم. نادعلی خان نامهها را میدید و یادداشتهایی میکرد و دوباره به من میداد تا به پدر برسانم؛ و من در آن برهۀ تاریخی احساس میکردم وظیفۀ مهمی بهعنوان پیک ایفا میکنم. شمس قناتآبادی[۱] را من در خانه کریمیها دیدم.
بخشی از خانوادۀ من از زنگنهها، از ایلات کرد، هستند. در آن محیط عشایری اختلافات و دعوای حقوقی فراوان اتفاق میافتاد و خانۀ ما همواره محل مراجعۀ افراد بسیار زیادی بود؛ میآمدند و با پدرم مشورت میکردند و پدر برایشان لایحه مینوشت و من چون پسر بزرگ بودم باید در خدمت پدر میبودم و در نقش پادو و پیک عمل میکردم. آن دوران این ویژگی را داشت که چون من باید در جلسات مینشستم و گوش میدادم این شنیدهها در ذهنم میماند. یکی از چیزهایی که در من تأثیر گذاشت این بود که قضاوت کردن کارِ بسیار دشواری است. یکی از دلایلی که من به رمان و ادبیات علاقهمند شدم همین مسئلۀ شناخت شخصیتها و تحلیل شخصیتها بود. از اواخر دبیرستان مطالعات روانشناسی را شروع کردم و به این نتیجه رسیدم بهترین منابع برای شناخت انسان و شخصیتها رمان است و هیچچیز نمیتواند جای آن را بگیرد. اولین کتابی که خواندم کتاب بیچارگان (مردم فقیر) از داستایوفسکی بود، من این کتاب را خیلی دوست داشتم و دارم و بعد از آن، کتاب برادران کارامازوف برای من بسیار تأثیرگذار بود.
من دورۀ ابتدایی را در مدرسۀ کوروش، که مدیریت آن با عمویم بود، گذراندم و در دبیرستان رازی و کزازی ادامه دادم و دیپلم گرفتم. دو دبیر من یکی مرحوم یدالله بهزاد از قصیدهسرایان معروف بود و به ما ادبیات درس میداد و دیگری محمدحسین جلیلی مرد بسیار فاضلی بود. آقای جیحونی معلم ادبیات و آقای بیانی معلم زبان انگلیسی ما بودند. دبیر دیگر آقای حسینی مدرس انگلیسی که در تشویق من در آموزش زبان انگلیسی بسیار مؤثر بود. در دورۀ دبیرستان به انجمن ایران- امریکا میرفتم که در تقویت زبان انگلیسی من تأثیر داشت. بعد کنکور به دانشگاه شیراز رفتم. کنکور دانشگاه شیراز برای اولین بار در ایام نوروز برگزار شد و سه سال در آن دانشگاه اقتصاد خواندم. در جریان اعتصابات دانشجویی که به خاطر مرگ غلامحسین تختی اتفاق افتاد و دانشگاهها ملتهب بود، اقتصاد را رها کردم و به دانشگاه ادبیات اصفهان رفتم. دو سال در آنجا درس خواندم و در رشتۀ تاریخ لیسانس گرفتم. در ۱۳۵۱، آقای ابوالحسن نجفی که استاد من در دانشگاه اصفهان بود مرا برای کار به نجف دریابندری و کریم امامی معرفی کرد و بعد از مصاحبه، کارم را بهعنوان ویراستیار در انتشارات فرانکلین شروع کردم (۱۳۵۱-۱۳۵۵).
در سال ۱۳۴۴ وارد دانشگاه شیراز شدم که طبق برنامههای دانشگاه پنسیلوانیای امریکا بود. اساتید ما نیمی ایرانی و نیمی امریکایی بودند.
دانشگاه اصفهان چند ویژگی عمده داشت که مسیر زندگی مرا تغییر داد، از لحاظ مالی قابل مقایسه با دانشگاه شیراز نبود، دانشگاه شیراز با وضعیت مالی و امکانات بسیار خوبی بود، اما دانشگا اصفهان کتابخانۀ خوبی داشت که مجموعۀ مرحوم باقر الفت به آنجا اهدا شده بود و من از این مجموعه بسیار استفاده کردم. از اساتید تأثیرگذار در دانشگاه اصفهان آقای ابوالحسن نجفی بود که از اعضای بخش ادبیات فارسی بود. من دانشجوی تاریخ بودم، ایشان سه درس زبانشناسی، ادبیات تطبیقی و ادبیات معاصر ایران را میداد و من علاقهمند بودم و از در کلاسهای ایشان حضور پیدا میکردم. دکتر جلیل دوستخواه استاد درس اسطوره و آقای اوریزی استاد جامعهشناسی و آقای علی شریعتمداری، که بعداً وزیر علوم کابینۀ مهندس بازرگان مدیر بخش روانشناسی بودند، آقای مهریار معاون دانشکده ادبیات انگلیسیدان برجستهای بود. رئیس دانشکده اصفهان دکتر عبدالباقی نواب بود که پزشک بیماریهای عفونی و ادیب و شاعر و موسیقیدان بود و تاریخ مشروطه درس میداد. چیزی که بسیار برای من تأثیرگذار بودند استاد هورفر بود که از من خواست منابع درسی را برای دانشجویان ترجمه کنم. بعد از آن، من صبحها در کتابخانه مشغول ترجمۀ مطالبی درزمینۀ تاریخ بودم که بعداً به جزوۀ درسی دانشجویان تبدیل شد. مثل تاریخ سدههای میانه که من یک خلاصه از آن تهیه را کردم یا تاریخ قرون جدید اروپا. هم زبانم تقویت میشد هم چیزهای جدیدی میآموختم. سال ۱۳۴۹ به سربازی رفتم. سال ۱۳۵۱ استاد نجفی را دیدم. ایشان گفتند اگر میخواهی میتوانی به فرانکلین ملحق شوی. قرار بود به دائرهالمعارف فارسی مصاحب بپیوندم، ولی بعد از سه ماه آقای امامی از من خواستند در بخش ترجمۀ فرانکلین بمانم.
برای شنیدن تمامی بخشهای گفتوگو به نشانی زیر مراجعه کنید.
http://radiofarhang.ir/NewsDetails/?m=065177&n=396380
[۱] . از نزدیکان و سخنگوی آیتالله کاشانی بود.